مبحث دوم - سركشي


قدرت باید تو دست مردها باشه یا تو دست زنها؟
قدیمها مردهای گردن کلفت و قدرتمند و جنگسالاران و لوطی ها و غیره و غیره نمونه هایی از اهمیت قدرت فیزیکی مرد بودند.
حالا بیاید تو قلمرو عشق
هرچقدر هم گردن کلفت باشی اگه با معشوق تند صحبت کنی، کاری که باهات میکنه این نیست که برگرده با مشت تو چونت بزنه یا با چوب تو مخت بکوبه یا ... الی آخر. سلاح معشوق خیلی کوبنده تر و سوزنده تر از این حرفاست:
کاری که میکنه اینه که محلت نمیذاره، بهت راه نمیده و میمونی تو خماری و میسوزی
بدتر از اون اینه که ممکنه با تو ننشینه و بره با دیگری بشینه، اینجوری چنان میسوزی که دود آتیش دلت آسمون زندگیتو سیاه میکنه، اونوقت میرسی به اونجایی که فریاد میزنی

دود دل کباب من آفاق را گرفت
این آتش درون بکند هم سرایتی

یک نکته که به نظرم جالب اومد اینه که این موضوع فقط شامل حال دوستانی نیست که دلبری داشتند و سوتی دادند و معشوقشون رو رنجوندن. اگه هیچ معشوقی رو نداری و از اینکه معشوقی رو نداری داری میسوزی این بحث بیشتر شامل حالت میشه! شاید اونقدر در منم منم غرقی که در همون ابتدا هر معشوقی رو میپرونی، شاید اونقدر در منیت و خودخواهی خودت غوطه وري که اصلا فرسنگها از این وادی دوری؟ این بحث مال همۀ اوناییه که دارن میسوزن، تازه اونایی که هیچ دلبری رو ندارن و هیچ باراني بر كوير تشنهء تنشون نميباره سوزششون بیشتر هم هست. شاید بویی از مروت نبردی و نیازت رو اصلاً توی این بازار عرضه نمیکنی.

مروت گرچه نامی بی نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی

ضمناً قابل تذکره که سوختن در دست دلبر فقط به معنی قدرت زن نیست، این قدرت معشوق توست که میتونه مذکر یا مونث باشه. اون کسیه که میتونه تو رو تو دستش مثل موم کنه، از خماری مثل موم نرمت میکنه تا دیگه عربده نکشی، تا پیشش با ادب باشی، تا از گل بالاتر بهش نگی، تا منم منم نکنی، تا سرتو بندازی پایین و مراتب بندگی رو بجا بیاری:

در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

قدرت اینجوری خیلی قشنگه، اینجوری قدرت شگفت انگیزی تو دست دلبره. حالا وای به حالت اگه سرکشی کنی و منم منم کنی یا بی ادب باشی اونوقت تو رو که موم کرده یک فیتیله هم برات میذاره تا بشی شمع و خوب بسوزی:

سرکش مشو که چون شمع، از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او، موم است سنگ خارا

موم شدنت از درد خماری یک چیزه، ولی موم خالی که نمیسوزه، اونی که تورو میسوزونه غیرته. شمع بی فیتیله شمعیست بی‌غیرت. فیتیله چیست؟ نخی است که از سرتا سر اندام تو کشیده شده و اصل و اساس تو به آن بند است... و چون دلبرت با دیگری نشیند، چون آتشی که کبریت بر فتیله افکند، درد غیرت (به درس اول مراجعه کنید) شما رو چنان اساسی و اصولی ، عمیقتر از عمق جگر –یعنی از فتیله- میسوزنه که هیچی ازت باقی نمیمونه جز دود و اشک، و آب میشی....


داری میسوزی؟ شمع شدی؟ اره درسته انسان خیلی شبیه شمعه. وقتی که عاشق باشه. مواظب باش عزیزم اینجا قلمرو عشقه، غیر از بندگی نباید چیزی عرضه کنی. اینجا همۀ قدرتها تو دست دلبره و اون اگه بسوزوندت از غیرتت میسوزونه

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

نکته دلنشین اینه که به این ترتیب این طرز فکر انسان رو به این میرسونه که خودخواهی و غرور رو کنار بذاره و مودب، محترم و مهربون باشه. هرچی بهتر، موفق تر. اگه افتاده باشی و خودخواه نباشی و با ادب باشی زود مزد میگیری و اگه سرکشی کنی به آتیش سوزنده ای گرفتار میشی که همانا درد خماریه

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سرکشی جانا گرت مستی، خمار آرد



مبحث بعدی:
گنج
گدایی
قصۀ بهشت
پرگار

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام و احترام

این عبارت متنو که میگه:

شاید اونقدر در منم منم غرقی که در همون ابتدا هر معشوقی رو میپرونی، شاید اونقدر در منیت و خودخواهی خودت غوطه وري که اصلا فرسنگها از این وادی دوری؟

خود حافظ هم با این بیتش تأیید میکنه که:

نبندی زان میان طرفی کمر وار
اگر خود را ببینی در میانه

خود بینی دیوار بلندیه که منظره قشنگ عشقو پشت خودش قایم کرده

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی



براي خواندن ساير مطالب به فهرست الفبايي موضوعات در بالاي صفحه مراجعه فرماييد.