مبحث سوم - گنج





یک سوال تکراری میپرسم که موضوع انشاء همۀ ما در دوران مدرسه بوده: علم بهتر است یا ثروت؟
بچه ها همه جور جوابی به این سوال میدادن ولی آخرش هم نتیجۀ واضحی به دست نیومد. یکی میگفت این بهتر است چون اگه اینو داشته باشی اون رو هم بدست میاری، و بالعکس. بعضیها همیشه دنبال بدست آوردن ترکیبات معقول از پدیدهای دو وجهی بودند (ترکیبیون!) میگفتند کمی از این بهتره و کمی از اون. علمای زیادی روی این قضیه فکر کردند. یکی از جوابهای هوشمندانه ای که داده شد این بود که: هیچکدام...عشق از هردو بهتر است!
در واقع این سوال خیلی سریع به سوال دیگه ای راه باز میکنه که: هدف از زندگی چیه؟ میخوایم چیکار کنیم؟
در این نقطه بحث حیات ابدی زیاد پیش کشیده شده، حالا من میخوام واسه تنوع هم که شده کار دیگه ای بکنم: به جای حیات ابدی بگذارید به حیات "ازلی" بپردازیم:

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

بگذارید این بحث رو یک کاسه کنیم: هرکی هر کاری داره میکنه دنبال یک گنجه. انسانها به عنوان کسایی که فقط یک زندگی برای صرف کردن در اختیار دارن به محض اینکه خودشونو میشناسن شروع میکنن به جستجوی چیزی که از دیدگاه خودشون گنج به حساب میاد. در مقابل زندگیهای روز مره و بی هدف، تنها چیز قابل توجهی که میشه انجام داد اینه که به دنبال یک گنج باشی. پس ما همه دنبال گنج هستیم، ولی اون گنج چیه؟ اگه در موقعیتی نیستی که بفهمی توش چیه، حد اقل سعی کن بدونی اون گنج کجاست...

قدیما کسایی که میخواستند گنجی رو قایم کنن میرفتن جایی که کسی به فکرش نرسه، مثلا گنج رو میبردن توی ویرونه قایم میکردن. بعداً این قضیه نتیجۀ عکس داد: چون معروف شد که گنجها همه توی ویرانه ها مخفی هستن، حالا برمیگردیم به بیت اولی مون (سلطان ازل ...) ما آدمها اونجوری که تو متون اومده اول تو بهشت بودیم و این مبتنی بر این فرضه که در اونجا در نهایت رفاه و آسایش بودیم، خدا ما رو پرتمون کرد یا تبعید کرد به زمین که در مقایسه با بهشت ویرانه ای بیش نیست. خوب اومدن به ویرانه خیلی دردناکه ولی یک چیز امیدوار کننده توشه: ممکنه توش گنج پیدا کنی! و این چیزیه که توی بهشت نبود

در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت، دید ملک، عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

معلوم شد که آدم بر عکس فرشته ها عاشق پیشه ست.

خوشگلترین موجودی رو که میتونی تصور کنی در ذهنت بیار، وقتی جلوۀ این رخ زیبا دیده شد فرشته ها مردند از اینکه نمیتونستن عاشق بشن، عشق برای اونها ساخته نشده بود، تو وجودشون نبود. و عشق رو به انسان دادند. فرشته ها در آتش حسادت سوختند وقتی که عشق رو تو قلب انسان تعبیه کردند. مجبور شدند با ما بادۀ مستانه بزنن. و نتیجۀ بلافاصلۀ اون این بود که انسان ویرانه نشین بشه. این حالا در مقیاس وسیع تره که اومدیم تو ویرانه که عشق بازی کنیم، یا چون عشق باز بودیم اومدیم تو ویرانه، ولی قلمرو فردی این موضوع دل خودته:

گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایۀ دولت بر این کنج خراب انداختی



اگه میخوای دلبر گنج عشقشو بذاره تو دلت، اولین شرطش اینه که دلت رو ويرون کنی و بندازي زیر پاهای نازش. خوب پس ما اومدیم به زمین که گنج پیدا کنیم. ما جویندگان گنج هستیم. خوبیش اینه که اگه جویندۀ خوبی باشی، گنجها رو میبینی که خودشون دارن از جلوی چشمت راه میرن: به اینا میگن گنج رونده، یا گنج روان. (چه آقا و چه خانم) ولی برای اینکه این گنجها به دلت فرود بیان شرط اولش اینه که دلت رو ویرونه کنی. اوني رو که هر روز با نگاهش جیگرت رو میسوزونه دلت میخواد؟ خیلی میخوایش؟ از اینجا شروع کن: دلت رو که مثل خونۀ آباد بود باید بزنی و داغونش کنی:

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
(ریش=زخمی)


فکر نکنید عصر جویندگان طلا به اتمام رسیده. بازاریابی با شیوه های مدرن امروزی هیچ تفاوتی با اون نداره. بازاریاب ها بدشون نیاد: بازاریابی در نهایی ترین و آشکار ترین شکل خودش شکل خواستن محض رو به خودش میگیره، به این میگن "گدایی" که خیلی چیز خوبیه. اگه گنج روان دیدی و باهاش برخوردي داشتي باید گدایی کنی، و اگه اون دلبر نظری بهت کرد و عنایتی کرد و بهت رو داد و تورو به کنارش راه داد، همانا گنج رو پیدا کردی (بازم تاكيد ميكنم كه منظورم فقط يك جنس نيست) ای جویندۀ ازلی گنج غم عشق:

ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید

برو که گنج رو پیدا کردی..

چيز جالب مهمي كه از بغل اين بحث درمياد ارزش انسانه. فقط فكرش رو بكنيد كه در نهاد يك انسان چقدر توانايي براي بخشيدن عشق به جهان اطرافش وجود داره.. مونث و مذكر فرقي نداره يك پسر يا يك دختر چه مهرباني چه احساس و چه لطافتي رو با چه حجم و كيفيتي ميتونه به جهان اطرافش برسونه -كه در حال حاضر به علت محدوديتهاي اجتماعي موجود نميرسونه، حتي يك هزارمش رو هم نميرسونه- اگه همه ظرافت و زيبايي و عشق موجود در هر يك از انسانها بطور كامل مورد استفاده و كاربرد قرار بگيره ميتونه جهاني رو سيراب كنه. از اين ديدگاه هر انسان يك گنج بسيار با ارزش و تمام نشدني از منابع عشق و احساسه. توي ساخت بمب اتمي ميگن اگه هر ذره از ماده بطور كامل به انرژي تبديل بشه انرژيي كه آزاد ميكنه قابل مقايسه با تبديلات شيميايي موجود نيست، و جهان رو منفجر ميكنه. استفاده كامل از عشق و احساس موجود در فرد فرد انسانها هم همين حالت رو داره. چرا ما اين گنج رو نميشناسيم؟؟ ميدونيد چرا ما هنوز توي جنگل داريم دنبال درخت ميگرديم؟؟

مبحث بعدي:
هندسهء عشق

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام و احترام
به نظرم راجع به مبحث گدایی کمی توضیح بیشتر لازمه چون ناخودآگاه در موردش جبهه گیری میشه. بیایین سعی کنیم یه جوری این مفهومو بیشتر تو ذهنمون حلاجی کنیم، به این معنی که همه قبول داریم که جوینده یابنده است، حالا اگه این جویندگی رو به حد اعلای اون برسونیم چیزی بدست میاد که بهترین واژه برای تعریفش همون گداییه. گدایی (beg) به معنی خواستن چیزی با تمام وجوده، حالا اگه اون چیزی که ما براش از تمام وجود مایه گذاشتیم چیز بی ارزشی باشه، کار ما همون گدایی با معنی عام خودشه که نه تنها جالب نیست بلکه مایه سرشکستگی انسان احسن الخالقینم هست. ولی اگه چیزی که برای داشتنش سنگ تموم گذاشتیم یه چیز با ارزش باشه، چیزی که بشه بهش افتخار کرد (مثل عشق و دوست داشتن)، نه تنها باعث سرشکستگی نیست، بلکه نشون دهنده درجه ای از کماله که همه آرزوی رسیدن به اون درجه از کمال رو دارن و از دیدن کارای این فرد(عشق بازی و گدایی عشق) لذت می بریم. البته گدایی عشق رو به این معنا ندونیم که راه بیوفتیم تو خیابون و از هر کس و ناکسی طلب عشق بکنیم؛ بلکه به قول حافظ باید اقرار بندگی کرد و اظهار چاکری.

ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سرو دستار نداند که کدام اندازد



براي خواندن ساير مطالب به فهرست الفبايي موضوعات در بالاي صفحه مراجعه فرماييد.